صف آراجنگ موتهیی سپاه روم و اسلام (سال هشتم هجرت )(جنگ موته)

در اوائل سال هشتم که در بیشتر نقاط حجاز از امنیت نسبی پدید آمده، و ندای توحید به بسیاری از نقاط گسترش یافته بود. و دیگر نفوذ یهود در شمال، وحملات قریش در جنوب،  اسلام و مسلمانان را تهدید نمی کرد؛ پیامبر به فکر افتاد که دعوت خود را متوجّه مرزنشینان شام کند، برای همین «حارث بن عمیر» ازدی را با نامه ای روانه ی دربار فرمانروایی شام نمود. وقتی سفیر پیامبر وارد شهرهای مرزی  شام گردید «شرجیل» که فرماندار سرزمینهای مرزی بود، از ورود سفیر پیامبر آگاه گردید؛ و او را در دهکده «موته» دستگیر نمود و دستور داد دست و پای او را بسته و بدون توجه به دعوت وی او را کشتند.

لذا پیامبر به ابن خا طر و قضیه«کب من عمیر»فرمان جهاد را صادر نمود. در لشگر گاه مدینه «حزب»3هزار رزمنده دلاور دور هم گرد آمدند. پیامبر گرامی، شخصاً به لشگر گاه آمد و بیاناتی ایراد نمود وچنین فرمودبه نقطه ی که سفیر اسلام رو کشته اند می روید و آنان را مجدّداً به اسلام و آیین یکتا پرستی دعوت می نمائید. اگر اسلام آوردند از انتقام خون سفیر اسلام صرفنظر می نمائید در غیر این صورت، از خدا کمک طلبیده و با آنان نبرد می کنید. هان. ای سربازان اسلام. به نام خداوند جهاد کنید، دشمنان خدا و دشمنان خود را که در سر زمین شام به سر می برند، ادب نمایید. به راهب و راهبه ها که در صومعه ها دور از غوغای اجتماع زندگی می کنند، معترض نشوید. لانه های شیطان را که در مغز گروهی قرار گرفته، با همین شسمشیر ویران سازید. زنان و کودکان وپیران فرتوت را نکشید. هرگز نخل و درختی را نبرید و خانه ای را ویران ننمایید.[1] هان ای مجاهدان. فرمانده ی سپاه پسر عم من جعفر بن ابی طالب است. اگر او آسیب دید، پرچم را «زید حارثه» بردارد و لشگر را هدایت کند. و اگر او گشته شد، فرمانده سپاه «عبدالله رواحه» است. و اگر او نیز آسیب دید، خود شما را شخصیتی را به عنوان فرمانده ی کل برگزینید

 روم آن روز بر اثر نبرد های پیاپی باایران دچار هرج ومرج عجیبی شده بود با اینکه سر مست پیروزی های خود بر ایران بود ولی از شهامت و رشادت سربازان اسلام اطّلاعاتی داشت از این نظر، وقت حرکت و آمادگی سربازان اسلام به دولت روم گزارش داده شد،  تنها«شرجیل»فرمانروای سرزمین شام، صد هزار سرباز از قبائل مختلف شام آماده نموده بود. حتی «قیصر» با اطّلاع قبلی با صد هزاز سرباز از روم حرکت نموده ودر«مآب» که یکی از شهر های «بلقاء» است فرود آمد. ودر آنجا بعنوان ذخیره و نیروی امدادی توقف نمود.[2]

هر چه دو سپاه در نقطه ای به نام «تنارف» با هم روبه رو شدند، ولی روی مصالح نظامی سپاه اسلام مقداری عقب نشینی کرد و در سزمین«موته» فرود آمد. جعفر بن ابی طالب که فرمانده ی لشگر بود، سربازان را به قسمت های مختلفی تقسیم نمود، و برای هرکدام   فر ماندهی مشخّص کرد. حملات و جنگ های تن به تن آغاز گردید. جعفر نبرد شدیدی نمود. خود را در حلقه ی محاصره ی دشمن دید و شهادت خود را قطعی دانست. در این او ضاع دست راست او قطع گردید. برای اینکه پرچم پیامبر به زمین نیفتد پرچم را به دست چپ گرفت. وقتی دست چپ را قطع کردند. بازوان خود پرچم را نگاه داشت و سرانجام با بیش از هشتاد زخم روی خاکها افناد و جان سپرد. آنگاه نوبت معاون یکم «زید حارثه» فرا رسید. او پرچم را به دوش گرفت وبا شهامت کم نظیری انجام وظیفه کرد. و براثر ضربات نیزه ها جان سپرد. معاون دوم «عبدالله رواحه» پرچم را به دست گرفت، وبر اسب خود سوار شد و اشعار حماسی خود را سرود. در اثناء نبرد، گرسنگی سختی بر او فشار آورده بود لقمه غذایی به دست او دادند که گرسنگی او را بر طرف کند.هنوز چیزی از آن نخورده بود؛ که صدای هجوم سیل آسای دشمن به گوش او رسید. لقمه را انداخت و خود را به دشمن نزدیک ساخت و جنگ کرد تا کشته شد. بزرگترین پیروزی که  مسلمانان به دست آوردند، این بود که یک جمعیت کم در برابر ارتش منظّم و نیرومند یک و یا سه روز مقاومت نمود. پیامبر در مرگ وشهادت پسر عّم خود «جعفر» سخت گریست. برای این که همسر وی «اسماء بنت عمین» را از وفات شوهر خود آگاه سازد یکسره به خانه ی جعفر رفت و روبه «اسماء» کرد و فرمود: فرزندان من کجا هستند؟ همسر جعفر فرزندان را به خدمت پیامبر آورد و از ابراز علاقه ی شدید پیامبر به فرزنذان موضوع را دریافت. و گفت: گویا فرزندان من یتیم شده اند؟ زیرا شما با آنان مانند یتیمان رفتار می نمایید. در این لحظه پیامبر سخت گریست وگریه ی او به حدی بود که دانه های اشک از محاسن وی می ریخت. سپس پیامبر به دختر گرامی خود فاطمه دستور داد که غذایی تهیه کند واز خانواده ی جعفر 3 روز پذیرایی به عمل آورد و از این به بعد داغ حضرت جعفر بن ابی طالب و زید حارثه، در دل پیامبر بود و هر موقع وارد خانه می شد بر آنها زیاد می گریست.

در پایان قابل ذکر است که فرمانده ی بعدی که مسلمانان به فرماندهی لشگر انتخاب کردند. یعنی«خالد بن ولید» دستور عقب نشینی و برگشت مسلمانان را صادر کرد. و مسلمانان به مدینه برگشتند.                                                                                                


[1] مغازی  واقدی» ج2/557_558

[2] «مغازی واقدی»ج2/760