در جنگ صفین هنگامی که قشون معاویه آب را بروی اصحاب امیرالمومنین علیه السلام بسته بودند،قمربنی هاشم علیه السلام در حمله به لشگر معاویه و بیرون آمدن آب از تصرف ایشان با برادرش امام حسین علیه السلام همراه بود. نیز روایت شده که در یکی از روزهای جنگ صفین ؛ مردم دیدند از لشگر امیرالمومنین علیه السلام جوانی نقاب به صورت انداخته با هیبت و صلابت خاص بیرون آمده و اسب خود را در میدان جولان داده و مبارز طلبید.معاویه به ابوالشعنااشاره کرد. ابوالشعنا گفت مردم شام مرا با هزار سوار مقابل می دانند و تو می خواهی مرا به جنگ کودک بفرستی ؟ ! من هفت پسر دارم،یکی از آن ها را به جنگ او می فرستم تا حساب او را برسد! ابوالشعنا پسر اولش را به میدان فرستاد ولی او کشته شد و پس از وی به ترتیب یکایک پسران وی گام در میدان نبرد نهادند و جوان نقاب دار آن ها را به جهنم فرستاد. ابوالشعنا که اوضاع را این چنین دید ، دنیا در نظرش تاریک شد و خود به میدان آمد اما او نیز کشته شد و دیگر کسی جرات میدان رفتن را نکرد . آنگاه جوان نقاب دار عنان به جانب لشکر امیرالمومنین علیه السلام برگردانید.اصحاب امیرالمومنین علیه السلام از شجاعت وی سخت در حیرت بودند و از خود می پرسیدند که این جوان نقاب دار کیست تا آنکه امیر المومنین علیه السلام آن جوان را طلبید و نقاب از صورت وی برداشت.آنگاه دیدند که وی قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام است[1] در جنگ تن به تن روز عاشورا حضرت عباس علیه السلام 250 دلاور را به هلاکت رساند برای دفعه بعد که همگی اصحاب و بنی هاشم شهید شدند و کسی باقی نماند و صدای العطش کودکان حرمسرا بلند بود ، غیرت و همیت آن شهسوار به جوش آمد و برای آوردن آب اجازه میدان خواست و سید الشهدا اجازه دادند و از سوی دیگری /  ان  حضرت لشگر را متوجه خود کرد و به جنگ پرداخت و همزمان عباس را تحت نظر داشت محل نبرد حضرت مشرف به میدان نبرد ونحر علقمه بود چهار هزار نفر مثل دیوار کنار شریعه صف کشیده بودند فرمانده سپاه محافظ فرات کمانداران را در ابتدای صف قرار داد حضرت را تیر باران کردند بدن زره دار حضرت همانند تیغهای خار پشت گشت و تیر تمام بدن حضرت را فرا گرفت حضرت از هر سو حمله می کرد لشکر متفرق می شدند به روایتی هشتاد تن را به خاک هلاکت افکند تا به شریعه رسید چون خسته و تشنه بود کفی از آب بر گرفت تا بنوشد که بدون خوردن، ان را ریخت . مشک را پراز آب کرد و بر کتف راست افکند و از شریعه بیرون امد این لحضات حساسترین دقایق عمر حضرت بود شوق شدیدی به رساندن اب به کودکان داشت تا خود را به لشگر برادر رساند لشگر که چنین دید او را از هر طرف محاصره کرد و آن حضرت مانند شیر، غضبان بر آن منافقان حمله کرد و راه را می پیمود وبه خیمه ها نزدیک می شد در این حین نوفل ارزق و به روایتی زید ابن ورقا کمین کرده از پشت نخلی بیرون آمد و شمشیر خود را به سوی حضرت پرتاب کر د آن شمشیر به دست راست حضرت رسید و دست را از کار انداخت حضرت ابو الفضل علیه اسلام فورا مشک را به دوش چپ انداخت و تیغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله کرد و این رجز را می خواند به خدا قسم اگر دست راست مرا قطع کنید دست از دین خدا بر نخواهم داشت وبه جنگ ادامه داد ضعفی ایشان را گرفت و دگر باره نوفل و به روایتی حکیم بن طفیل دست چپش را از بند انداخت حضرت مشک را به دندان گرفت و تمام سعی خود را بر آن گرفت تا از محاصره خلاصی یابد و به خیمه رود که ناگاه تیری به مشک خورد و آب آن شروع به ریختن نمود و بلافاصله تیر دیگری به سینه ی حضرت خورد و سینه را آخرین ضربه را دشمن با عمود آهنی بر سر حضرت وارد کرد و ایشان بدون دست و با سر به زمین خوردند سپس فریاد بر داشت که ای برادر مرا در یاب .امام به سرعت خود را به بالین برادر رساند اما برادر را اغشته به خون وبریده بریده یافت وبانگ براورد که الان کمرم شکست حضرت بدون جسد پاره پاره برادر به خیمه ها برگشت وعمود خیمه عباس را در جواب بچه ههای منتظر بر زمین نهاد